قدم18
سلام
مامان به قربونت بره پسر قشنگم
یکی یدونه ی مامانی
امید دل مامانی
عاشقونه دوست دارم
هم شما رو هم بابایی رو
می خوام از این چند روز که گذشت بنویسم
پس دنبالم بیا
3روزی میشه که وقتی دمر میوفتی شروع میکنی به کنجکاوی
مثلا روز اول من وباباداشتیم چایی میخوردیم شماهم طبق معمول نگاه میکردی و دهنتو مزه مزه میکرد ماهم طبق معمول غصه میخوردیم که هنوز نمیتونستیم چیزی بهت بدیم بجز جی جی
خلاصه بعد خوردن چایی سرگرم صحبت بودیم که ناگه صدای لیوان شنیدیم
برگشتیم پشت سرمونو نگاه کردیم دیدم ای ددم وای
اق پسر گلمون دمر شده و خودشو رسونده به سینی چای و یکی از لیوانا رو بردا شته
میخواد بخوره
مامان جان لیوان که خوردنی نیست الهی من فدات شم
شانس اوردم لیوانا خالی بود
با بابایی کلی ذوق کردیم باورمون نمیشد دیگه راه افتادی
گذشت
شب سفره پهن کردم تو حال نزدیک شما
ما سرگرم خوردن بودیمو شما سرگرم بازی دیگه داشتیم تماشات میکردیم که یواش یواش
اومدی نزدیک سفره و نون برداشتی و گذاشتی دهنت
قررررررررررررررررررررررربونت بشم
دیشبم همین کارو تکرار کردی نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحن
خوشحالم بابت اینکه راه افتادی
ناراحنم بابت اینکه هنوز تو خوردن نمیتونی همراهمون باشی
از وقتی وارد 4 ماه شدی اینطولی میخوابی نیگا
اینم چند تا دیگه از عکسای پسر گلم
بازم موقع خداحافظی رسید بابای گلم
دوست دارم عشقکم