گل پسرمگل پسرم، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

یکی یدونه عزیز خونه

قدم34

1393/11/24 10:13
نویسنده : مامانی
743 بازدید
اشتراک گذاری

بفرما 

عسیسم

سلام شاهزاده مامانی

امیدوارم تو هر سن و هرکجا ک این نوشته های مامان رو میخونی

سالم و سرحال و سرزنده موفق باشی خلاصه ارزو دارم تمام خوشی های دنیا نصیبت بشه

چون لیاقتشو داری

خیلی خیلی عذر خواهم ک انقدر دیر به وبلاگت سر زدم

هم اینکه سرم یه مقداری شلوغ بود هم حوصله کامپیوترو نداشتم

بگذریم از خودت بگم ک روز ب روز شیرین تر و نمکی تر میشی 

ماشالله هزار ماشالله دیگه الان مردی شدی برا خودت

اولین مروارید سفید و قشنگت رو 29 تیر حس کردم

داشتم بهت اب میدادم دقت کردم دیدم صدا میاد

لثه هاتو لمس کردم متوجه شدم لثه پاییینی نازک تر هنو دیده نمیشد

وای خیلی هیجان انگیز بود خونه عمه زینبم بودیم

نفهمیدم چجوری از سر سفره بلند شدم ب بابایی گلمون خبر دادم

خلاصه خیلی خیلی خوشحال شدم

بعد از اون تاریخ دقیقشو یادم نیس

حدودا8.9 شهریور بود که برا خرید عروسی عمو رفته بودیم مشهد

شما خیلی حالت بد شد بود تب کرده بودی پایین نمیومد

بردیمت بیمارستان میخواستن بستریت کنن تا اینو شنیدم قلبم وایساد 

بابایی داشت کاراشو انجام میداد ک زدم بیرون توهم یکسره گریه میکردی اونم همراه جیغ

حالا تو همین گیر و دارماشینمونم برده بودن پارکینگ بدترین شب زندگیم بود

خلاصه من اومدم بیرون بابایی هم دنبالم گفتم من نمیزارم بستریش کنن

مطمین بودم چیزیت نیس فقط یه جای اروم ک من و بابا باشیم و 3تایی دراز بکشیم

تو با خیال راحت شیر بخوری نیاز بود اخه از شلوغی و سر صدا متنفر بودی

از شدت گریه فکت میلرزید و تمام بدنت بی حال شده بود

از اون خراب شده اومدیم بیرون سریع بابا یه تاکسی گرفت ک برگردیم خونه

همین ک دورت خلوت شد خوابت گرف تقریبا 1و20 دقیقه تو راه بودیم تا رسیدیم

فرداش اثری از اون تب و بی حالیت نبود ولی من و بابایی تا صبح بالاسرت بیدار بودیم 

مثل همیشه ناز خوابیده بودی بدترین لحظاتی بود ک تو عمرم سپری شد

اوف بیخیال بابا اینارو گفتم به اینجا برسم شما یهویی 4 تا دندون از بالا در اوردی

نمیدونم تبت برا همین بود یا ... نیدونم

پ تا اینجا شد 5 تا مروارید دیگه نزدیکای عروسی عمو بود 

خانواده من همشون بجز خاله زهره از تهران اومدن خیلی خوش گذش اخه همه بودیم

عروسیم ب خیر و خوشی گذروندیمو هرکی برگشت خونش 

و همچنان ما موندیمو اقا پسر گل گلاب

نزدیک یکسالگیت بود داشتی تمرین میکردی واسه راه رفتن

 هی میوفتادی هی بلند میشدی وای امیر علی جون نمیدونم چطور توصیف کنم 

چه روزای قشنگیو برامون ساختی چقدر قشنگه بزرگ شدنت

لحظه لحظه ثانیه ب ثانیش قابل ستایشه

از خدا ممنونم ک همچین پسری رو لایق ما دونست و بهمون هدیه داد

خدایا شکرت

خلاصه دیگه کم کم رو پاهای کوچولو موچولوی نازت وایسادی و راه افتادی

این وسطا دندون ششمتم در اومد دوتا پایین چهارتا بالا

بین خودمون بمونه ها میترسیدم از بزرگ شدنت خخخخ

اخه دیگه کم کم داشتی یاد میگرفتی کاراتو خودت بکنی و به ما کار نداشته باشی

ولی کنار ترسم خیلی خوشحال بودم بابت این اتفاق ک محتاج من وبابا نیستی

انشالله تو اینده هم همینطور باشی انقدر بزرگ ک بتونی دست همه رو بگیری و

هیچ وقتم مغرور نشی

این از دندوناتو راه رفتنت و اما حرف زدنت بابا رو که خیلی زود گفتی

7 8 ماهه بودی کم کم مامانم یاد گرفتی تا الان که 1سال و 5 ماهته و میتونی بگی

بابا. مامان. چش(چشم چشم دو ابرو). جیش. بد. به. کو .رف. ددی(داگی). جی جی.اده(بده).الو.بله

ولی یه مشکلی هس حس میکنم دوس نداری حرف بزنی 

معلومه بلدی ولی نمیگی نازت زیاد ههههه

کارای خیلی بامزه ای میکنی ک خوب بلد نیستم توصیف کنم ولی از همشون فیلم گرفتم

مثلا وقتی شیر میخای نمیگی جی جی میای یقه لباسم و میکشی پایین و تند تند بوس میکنی تا من شیرت بدم نازی عزیزم عاشق این شیرین کاریاتم

وقته کارا از همین سن کمت کمک میکنی تو سفره پهن کردن گردگیری کردن 

جای اسباب بازیاتو میدونی میچینی تو کمدت وقتی کشو لباست میکشم بیرون 

تند و تندو تند لباساتو جمع میکنی میزاری توش از تو کابینت ظرفارو میریزی ک دوباره بچینی

خلاصه خیلی سرگرمم کردی

از یه کاری ک خوشمون میاد مدام تکرار میکنی مام میخندیمو توهم میخندی

همش دوس داری ما بخندیم راستی قهرم بلدی تا گوشیمو دستم میگیرم باهام قهر میکنی

و میگی فقط ب من توجه کن

عاشق کتاب خوندنی کتاباتو میاری ک مامان برات بخونه

وقتایی ک ارایش میکنم رز لبمو بر میداری و برا خودت میکشی مثلا

راستی نمازتم میخونی وقت اذان شمام واسه خودمون اذان میگی

عکس بابا حسن رو هم همش میبوسی و میگی بابا

اینش دیگه خیلی جالب بود برامون

اخه هیچکی اینو یادت نداد ولی از وقتی یاد گرفتی چهار دست و پا کنی

رفتی سراغ عکس بابا حسن و لباتو میچسبوندی روش

یعنی بوسیدنم از همینجا شروع کردی جالبترش اینه که اولین بار به ایشون گفتی بابا

و اشک من و بابایی و در اوردی 

وای وای صدای همه رو در اوردی میگن این چه بازیگوشه یک ثانیه هم نمیشینی یکسره میدویی

نمیتونی بشینی ب قول دوستام انگاری زمین واسه تو میخ داره

هرچیزیم ک بخای ب دست میاری ولی ن با گریه با بوسه

وقتی ازت میپرسم ساعت چنده میگی 10

میگم مامان و چندتا دوست داری دوتا از انگشتاتو باز میکنی میگی دو

و خیلی کارای بامزه دیگه

تو همین یک صفحه تایپم چند بار شیر خواستی بخاطر همین

خیلی طول کشید دیگه داری بیدار میشی باس برم

برا گذاشتن عکس برمیگردم دوست دارم هوارتااااااا

بوس بوس بای

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

پریسا
24 بهمن 93 11:41
خدا نی نی شما رو هم حفظ کنه ان شاالله میشه لطفا راهنماییم کنین؟ با اینکه مدت هاست اسم برای نی نی انتخاب کردم و همه میدونن تازه الان دارن بهم میگن به اسم خودت نمیاد مردد شدم
مامان خانمی
25 بهمن 93 23:31
سلام دوست جونم چقدر خوشحالم که بالاخره اومدی ما که از دلتنگی مردیم زود بیا عکسای وروجکتو بزار که دیگه طاقت نداریم