گل پسرمگل پسرم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

یکی یدونه عزیز خونه

قدم 23

1392/12/24 18:38
نویسنده : مامانی
605 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام ناز دونه ی مامان عزیز دلم

امروز صبح زود ساعت ۵:۳۰صبح رسیدیم خونه باباجون اینا از دیشب ساعت ۷شب حرکت کردیم

ولی خیلی طولانی شد راهمون وای پسری بدترین شبی بود که گذروندیم خیلی بد و ترسناک

حتما میپرسی چرا خوب منم بهت میگم

بعد یک ساعت که حرکت کردیم بارون شروع به باریدن کرد بارون که چه عرض کنم سیل بود

وای خدای من شکرت واسه نعمتت ولی اینجورشو ندیده بودم خیلی ترسیدم پسرم بیشتر از همه بخاطر اینکه

خدایی نکرده واسه شما اتفاقی نیوفته

خلاصه از خود نیشابور تا تهران بارون اومد نرسیده به سمنان هم که گردنه های اهوان  که انشالله بزرگ شدی

خودت میبینی چقدر خطرناکه اونجاهم تگرگ شروع به بارش کرد وای خدای من مثل سنگ از آسمون میبارید

همش احساس میکردم الانه که شیشه ها بشکنه از یه طرف هم مه غلیظی بود که نیم متر بیشتر جلومونو نمیدیدیم        

                 جاده ای رو که بابایی همیشه با سرعت۱۱۰میرفت و با ۴۰ تا رد کردیم دیگه فکرشو بکن خودت                            از یه طرف دیگه بیقراری های شما وای خدا نگو یک دقیقه هم اروم نمیگرفتی محض رضای خدا

   فکر میکنم از ماشین متنفری  حالا خدارو شکر همه چی بخیر گذشت هیچی جز سلامتی شما و بابایی برام مهم نیست

           ولی از صبحم که اینجاییم بیقراری نمیدونم چه حالی داری الهی مامان فدات کاش میشد بهم بگی چه حالی داری 

همه اومدن دیدنت و از دیدنت خیلی خوشحالن الانم داری بازی میکنی با خاله ها و دایی حسودیم شد منم دارم میام پسمل گلم بووووووووووس

5شنبه22اسفند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

فریده
24 اسفند 92 8:37
خدا رو شکر که به سلامت رسیدید ،خیلی وحشتناک بوده
سهيلا مامان وانيا
24 اسفند 92 14:12
خدا رو شکر به سلامتى رسيدين.بخاطر اينکه هوا به هوا شده شايد اذىت ميکنه.آ خه وقتى منم اومدم پيش مامانم وانيا بى تابى ميکرد
قاصدک
24 اسفند 92 16:43
وای خیلی وحشتناک. حستو درک میکنم. اینجور مواقع گریه بچه اوضاع رو بدتر هم میکنه. باز خدا رو شکر به خیر گذشت. همیشه سلامت باشید